• دسته‌بندی نشده

    نگران نباش!!!

    می دونم این روزا همه اش درگیر نگرانی های جورواجور هستی. می دونم دلت از آدمای اطرافت گرفته نگران آینده یی؟؟ نگران این هستی به هدفت نرسی داری به این فکر می کنی که نکنه این جا را اشتباه کردی؟ یا این مسیر را غلط اومدی؟ نگاه می کنی به مسیرت می بینی که پر از سنگه و هرسنگ برای پای لنگ تو کافیست که زمین بخوری می دونم ذهن ات پر از نگرانی هایست که خیلی هاش دست تو نیست، خبر دارم که مدام به خودت میگی الان باید چه کاری انجام بدی؟؟ می دونم بارها سقوط کردی!! اما نگران نباش هرچی که باید اتفاق بیفته، می افته. تو…

  • دسته‌بندی نشده

    چرا رفتی؟

    دیروز با یکی از عزیزانم که به خارج کشور مهاجرت کرده، صحبت می کردم و صحبت گل انداخته بوده به چند سال پیش برگشتیم و یاد مادربزرگش را کرد.کلی با هم سر قضایای پیش اومده خندیدیم این قضیه برمی گردد به سال ۹۳ که سیمین بهبهانی عزیز فوت کرده بودند، درست چند روز بعد از فوت سیمین عزیز، مادرهمسر خواهرم به رحمت خدا را رفت. و ما برای مراسم تشیع و خاکسپاری به یکی از روستاهای استان اصفهان حرکت کردیم. چون مراسم شستشو، تسغیل در بهشت زهرا خیلی به طول انجامید. مادر هم یکی اززنان نازنین عالم و هم چنین بزرگ فامیل بود و تا ما برسیم هوا هم تاریک…

  • دسته‌بندی نشده

    کتل خاکی

    بچه که بودم هر سال تابستون با مامان و دوستان مامانم می رفتیم، امامزاده داود. اون وقتا مسیر امامزاده داود مسیرسختی بود که باید پیاده می رفتی مثل الان نبود که سوار شی یک ساعت بعد توی امامزاده باشی. اونوقتا فقط تابستون می تونستی امامزاده داود بری. حتی نمی تونستی فصل بهار امامزاده بری، چون برفها آب نشده بود و مسیر خیلی سخت و هوا هم خیلی سردتر بود البته منظورم آدمهای عادی بود وگرنه حرفه ای ها که می رفتند. تازه تابستون هم که می رفتی شبها باید با لحاف می خوابیدیم و گرنه از می چاییدیم، اما تابستون دیگه وقتی میرفتی امامزاده داود باید یکی یا دو روز…

  • دسته‌بندی نشده

    تو زندگیت را باختی!!

    چند وقت قبل با دوستی صحبت می کردم احساس کردم، حرفی در دلش هست که نمی تونه بازگو کنه. چشمان آهویی و میشی رنگ ش حالا دیگه کاملا عسلی شده بود چون بعضی از مواقع آبکی می شد و رنگش به عسلی گرایش بیشتری نشان می داد. خیلی سعی کردم خوددار باشم و حرفی نزنم اما نشد، که نشد. نگاهش کردم و بهش گفتم: چیزی در دلت هست که نمی تونی بگی اگر من را امین می دونی برام حرف بزن، احساس می کنم که حرفی داری؟ با خنده ای بلند و کاملا مصنوعی پاسخ داد: نه بابا، حرفی ندارم منو که می شناسی همیشه اشگم دم مشکمه و زود…

  • دسته‌بندی نشده

    عاشقانه گرگ

    گرگ هر شب به شکار می رفت و بدون اینکه چیزی  شکار کنه برمی گشت برای گله گرگان عچیب بود که او نتواند شکار کند تا اینکه یک شب او را دیدند در حالی که آهویی را شکار کرده و به دهان گرفته و  به میان آنها آمده همه دور و برش جمع شدند و از او سوال کردند که چه شد امشب تو شکار کردی و چه شکار نابی او با غمی که در چشمانش هویدا بود گفت هر شب به چراگاه می رفتم و او را می دیدم اما از دیدنش قلبم به تپش می افتاد و لذت می بردم از وجودش این کار شبانگاهی من بود اما…

  • دسته‌بندی نشده

    بهشت همین نزدیکی هاست!!! دورنشو!!

    خدایا چقدر منتظر بهشتت باشیم، هر کاری که انجام می دهیم، کار خیر و خوب و درست به خودمون می گویم این کار خوب حتما در دنیایی دیگر جواب خواهد داشت و حتما ما با انجام این کار خوب به بهشت می رویم و و همیشه خود را منتظر یک وقتی دیگر می بینیم. در صورتی که به قول سیمین دانشور عزیز بهشت همین نزدیکی ها…. بهشت آغوش با محبت مادرم هست که شیره جانش را در دهانم گذاشت و با زحمت زیاد من را بزرگ کرد، هرگز کم لطفی های من را ندید، هر وقت خطا کردم. چشمانش را بست و یک دقیقه دیگر با لحن مهربانش گفت: مامان…

  • دسته‌بندی نشده

    تو کافی نیستی

    سوار اسنپ شدم، راننده اسنپ گوشی موبایلش را با ناراحتی گذاشت، توی جلوی فرمون ماشین و بی مقدمه شروع به حرف زدن کرد و گفت: دوستی دارم که همیشه از امید و حال خوب می گوید، توی پیچش را اگر نگاه کنی پر است از حرفهای امید بخش، خیلی  ساده از امید می گوید و همه تلاشش را می کند تا بتواند این کلمه را زنده نگه دارد. دوستم عقیده دارد، چراغ امید روشن که باشه می توان از تاریکی عبور کرد. ولی خودش نمی دونید چقدر مشکلات جورواجور دارد، اما ببینیدش می توانی از ظاهرش هم امید را بخوانی فکرنکن که الکی حرف امیدبخش می زند نه اینطور نیست…

  • دسته‌بندی نشده

    لبخند

    بازم که نیش ات بازه خوب چی کار کنم؟ هیچی وقتی که داری حرف میزنی با نیش باز حرف می زنی خوب چی کار کنم؟من دوست دارم که با لبخندی روی لب صحبت کنم احساس می کنم اینطوری قشنگ ترهستم و بیشتر حرفم به دل می نشیند. اینم از اون حرفهای قرتی بازیه که حرفم به دل می نشیند برو بابا… فکر نون کن که خزبزه آبه دوره این حرفا دیگه گذشته برو فکر نون کن جوووون… هرکسی مدلی برای زندگی خودش داره منم مدلم برای زندگی اینه همچین حرف میزنه که آدم ندونه فکر می کنه کیه؟ بابا تو یک فروشنده بی ذوق هستی که باید برای یک لقمه…

  • دسته‌بندی نشده

    کاشکی یک زن

    دیروز با خانمی صحبت می کردم که اینقدر پله های دادگاه را بالا و پایین رفته بود که دیگر رمقی در بدن نداشت، خسته خسته و دل شکسته ای داشت که فقط خدا می داند توی دلش چه غوغای بود؟ وقتی حرف می زد همراه حرفهایش بغض فرو خورده ای دیده می شد که فقط چشمهایش آبکی می شد اما اشکی پایین نمی ریخت به قول خودش دیگر روزها گریه نمی کنم فقط شبها و اون هم از دلتنگی فرزندانم می گفت که چرا من نمی توانم حق حضانت فرزندم را بگیرم؟ آیا من نمی توانم از فرزندانم نگه داری کنم؟ اما مردی که به بسیاری از تعهداتش عمل نمی…

  • دسته‌بندی نشده

    این تبریک را دوست ندارم!!!!!!!!

    دوستان سلام شنبه روز دختر بود ، و من متاسفانه وقتی که در حال پیاده روی بودم. پسران محل را در حال بحث کردن دیدم وقتی بحث می کردند از کلماتی استفاده کردند که عرق شرم بر پیشانیم نشست و دوست داشتم که ناشنوا باشم تا این کلمات را از دهان پسر بچه های پانزده و شانزده ساله نشنوم، منتهای افول اخلاق را شنیدم. کاش می تونستم حرفی بزنم اما تنها کاری که توانستم انجام دهم فرار کردن بود چون توان شنیدن کلامشان را هم نداشتم خیلی دوست داشتم بگویم پسر خوبم ناموس آدم فقط خواهر، همسر و مادرش نیست ناموس آدم ناموس یک فرد همه دختران وزنان و مادران است…