دسته‌بندی نشده

کاشکی یک زن

دیروز با خانمی صحبت می کردم که اینقدر پله های دادگاه را بالا و پایین رفته بود که دیگر رمقی در بدن نداشت، خسته خسته و دل شکسته ای داشت که فقط خدا می داند توی دلش چه غوغای بود؟

وقتی حرف می زد همراه حرفهایش بغض فرو خورده ای دیده می شد که فقط چشمهایش آبکی می شد اما اشکی پایین نمی ریخت به قول خودش دیگر روزها گریه نمی کنم فقط شبها و اون هم از دلتنگی فرزندانم

می گفت که چرا من نمی توانم حق حضانت فرزندم را بگیرم؟ آیا من نمی توانم از فرزندانم نگه داری کنم؟ اما مردی که به بسیاری از تعهداتش عمل نمی کنه می تواند از بچه من نگهداری کند.

وقتی این را به من می گویند که تو نمی توانی حضانت فرزندانت را قبول کنی! می خواهم فریاد بزنم و بگویم چرا من به بلوغ رسیده ام که دارای فرزند شوم؟ اما به نقطه ای نرسیده ام که حضانت فرزندم را قبول کنم؟

این درد بزرگیست که تو نمی تونی درک کنی که من چه شرایطی دارم؟ و من دنبال این حق باید بدوم تا بدست بیآرم وقتی این حرف را زد. بغضش ترکید و بلند بلندگریست  رو کرد به من و گفت تو نمی تونی احساس من را درک کنی چون سرزندگیت نشسته ای اما من باید دنبال این حق بدوم و این درد وحشتناکی است. و ادامه داد کاش می شد در مقام قضاوت زنی قرار می گرفت تا می توانست من و امثال من را درک کنه و بفهمه من چی میگم؟

وقتی به حرفهایش گوش دادم به خودم گفتم

راستی چرا یک زن نمی تواند قضاوت کند؟

آیا یک قاضی مرد می تواند دردی که در وجود یک زن از ندیدن جگرگوشه اش و نگرانی ها جورواجوری که این زن را در بر گرفته است را درک کند؟ البته به طور یقین مردانی هستند که درک کنند احساس یک زن را  ولی این مسئله چند درصد از قضات را در بر می گیرد؟

Leave a Reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.