دسته‌بندی نشده

وای لباسام🤨🤨

دیروز بعد ازظهر وقتی کارم تموم شد به خودم گفتم: بزاراین ماشین لباسشویی را روشن کنم ویه صفایی به این خونه و زندگی بدم به همین خاطر لباس ها را چپوندم توی ماشین و مایع لباسشویی را هم ریختم دگمه استارت را زدم ماشین شروع به کار کرد.

منم با خیال راحت شروع کردم به کارو نظافت کلی خونه به خودم گفتم: خدایی چقدر راحت شدیم یاد قدیما بخیر طفلی مادرای ما، چقدر می نشستند پای تشت و لباس می شستند الان با یه دگمه ماشین ظرف شویی یا لباسشویی شروع به کار می کنه و چقدرهم خوب کار می کنه

اما اونوقتا یادمه مامانم، می نشست توی حیاط و پای تشت لباسشویی شروع می کرد به لباس شستن و چنگ زدن و خدایی نمی دونم چرا یک لباس را اینقدر چنگ می زد تازه چند بار هم ابکشی می کرد یادش بخیرچقدرمادرم زحمت می کشید و چقدر دستاش سرخ می شد مخصوصا زمستونا

توی همین عوالم بودم که یک دفعه صدای بیب بیب ماشین در آمد که خانم شستم بلند شو بیا حداقل این لباس را از ماشین در آر خیلی کار کردی خسته شدی!!

پیش خودم گفتم کاشکی یک وسیله ای اختراع می کردند که خودش لباس ها را از ماشین در می آورد و پهن هم می کرد البته شاید در آینده نزدیک این هم اختراع بشود چون می گویند همه این امکانات را آدم های تنبل کشف کردند

به خودم گفتم: خیلی تنبل شدی خانم یکم به خودت بیا یک تکونی هم بد نیست به خودت بدی

لباس ها را که درآوردم دیدم یک دل غافل!! این بلوزه که تازه خریده بودم رنگ داده به بقیه لباس ها

نمی دونید؟ چه حالی شدم؟ دلم می خواست فریاد بزنم آخه!! دختر چرا حواست را جمع نمی کنی بازم خراب کار تا کی می خوای خرابکاری کنی؟ کاش این یکی را جدا می شستی!

آخه فکر نمی کردم رنگ بده

کاردم می زدی خونم در نمی اومد ازشدت عصبانیت

به خودم گفتم: دختر لباسی که رنگ می ده را نباید با لباس های دیگر قاطی کنی حواست باید جمع باشه

یاد حرف مادرم افتادم لباسی که رنگ پس می ده را باید یا دوربندازی یا اینکه جدا بشوری چون اگر حواست نباشد و با لباس های دیگه قاطی کنی همه لباس ها را به گند می کشه

لباس های که رنگ پس می دهند حکایت خاطرات تلخ و ناخوشی های همه ماست که اگر نادیده نگیری آنها را و در ذهن خودت کم رنگشان نکنی رنگ پس می دهند و تمام خاطرات خوشی که داری را خراب می کنند

آدم حواس جمع به خاطر یک لباس بی کیفیت هرگز لباس های باکیفیت و زیباش را خراب نمی کنه یادمه همیشه یک عزیزی بود که وقتی داشت از خاطراتش می گفت یه باره می رفت جاده خاکی و شروع می کرد از مشکلات گفتن و آن خاطره خوب را هم خراب می کرد مثل همین لباس من که تموم لباس های خوشگل و نازم را خراب کرد دلم می خواهد یک فحش و ناسزایی هم به این لباسه بدم اما چه کنم که باید حرمت نگه دارم و جلوی شماها نمی تونم حرف بد بزنم.

پس مهربون من، توهم حواست باشد اجازه نده خاطرات بد و مشکلات ریز و درشت روزهای خوش زندگیت را خراب کنه، چون اگر آنها را نادیده نگیری و در ذهنت محو یا کم رنگشان نکنی، رنگ پس می دهند و همه چی را خراب و بی کیفیت می کنند. مثل لباس من که رنگ پس داده و همه لباس های نازنینم را خراب کرد.

Leave a Reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.