• دسته‌بندی نشده

    روزت مبارک نازنین دختر

    سلام ممنونم  برای روز دختر این متن را برات نوشته بودم اما فکر کنم دوست نداشتی توی اینستاگرام بزارم  زیبایی مادر❤️دیروز فرصت نشد بنویسم اما حالا که تو خوابی برایت می نویسم نه تنها برای تو بلکه برای هرکسی که این متن را می خوانه چون به نظر می رسه که این حرفه همه مادران هم نسل منه اول از همه که یک روز تنها به تو اختصاص ندارد تو همه روزها و شبهای عالمی تو❤️ اصلا تمام دنیایی☘️☘️ چون اگر حال یه زن یا یه دختر خوب باشه حالا تمام عالم خوبه دخترم همه هستی من❤️ عجیب دنیا در حال تغییره دنیا با سرعت در حال گذره، مادر از…

  • دسته‌بندی نشده

    اشتباهات یک فروشنده

    تونی بوزان خدا بیامورز که من واقعا خیلی دوستش داشتم یک جمله خیلی باحال داشت به این مضموم که ” قلم قوی تر از شمشیر است “فقط به شرط آنکه مغزی که در پشت آن قرار گرفته است، بداند چطور کلمات را به کار ببرد! به این جمله که فکر می کنم پیش خودم می گویم واقعا چه جمله ای این تونی بوزان گفته است واقعا داشتن هوش کلامی می تونه زندگی یک نفر را به حد اعلای موفقیت برسونه همیشه در همه جا دیدیم کسانی که هوش کلامی بالا دارند یعنی می تونند از کلمات به موقع و به صورت درست استفاده کنند آدمای موفقی هستند یا حداقل اینطور…

  • دسته‌بندی نشده

    دنیای فروشنده فقیر (۳)

    بابا!! اجازه بده من حرف بزنم به قول بابام، بزار کلام منعقد بشه بعد شما اظهار نظر کن! داداش، تو اصلا نمی دونی؟ من دردم چیه؟ رنجم چیه؟ غصه ام چیه؟ چه مرگم هست؟ نیازم چیه؟  تند تند مدل معرفی می کنی بابا، ببین! من چی میگم بعد حرف بزن. نمی دونید از عصبانیت به قول اصفهانی ها خون، خونمو می خورد. چی بگم، واله از این آدمیزاد دو پا، که هرچی بگی ازش بر میآد آخه بزار جون دلم، براتون بگم، بزاز براتون تعریف کنم که قصه چیه؟ رفته بودیم مشاور املاکی برای خرید خونه فقط از من پرسید که چقدر پول داری؟ تا من بخوام توضیح بدم شروع…

  • دسته‌بندی نشده

    دنیای فروشندگان فقیر(۲)

        امروز هوس کردم برم بیرون یه چرخی بزنم اما دیدم  بیرون نمی شود رفت. چون هوا بس ناخوانمردانه آلوده اس گفتم بزار یک چرخی در فضای اینستاگرام بزنم که دیدم  زنگ خونه به صدا در اومد پشت آیفون که قرار گرفتم دیدم بسته ای را که سفارش داده بودم را پیک آورده خیلی خوشحال شدم حتما تجربه من را داشتید که منتظر نامه یا بسته ای بودید و وقتی بسته به دست تون رسیده کلی ذوق مرگ شدید. نسل ماها که چند تا پیراهن از شما بیشتر پاره کردیم از این اتفاق ها دیگه فراوان داریم شاید نشه همه را آورد  ولی فت و فراوان از این خاطرات…

  • دسته‌بندی نشده

    چگونه هوش هیجانی کودک خود را تقویت کنیم؟ قسمت سوم

     هوش هیجانی چه اجزایی دارد؟ ۳- به احساسات کودکان گوش کنید. خیلی از مواقع بچه ها دوست دارند به احساسات آنها فقط گوش بدهید. حالا می خواهد بچه شش ماه باشد یا شانزده ساله فقط توجه والدین را می خواهد. فقط کافی است به حرفها و احساسات او گوش کنید. حرف هایش را گفت، دیگر می تواند رهایش کند تا از زندگیش بیرون بروند. من این تجربه را بارها داشته ام که وقتی به احساس بچه هایم توجه کردم و حرفشان را زدند دیگر آن احساس را آزاد می کنند و از اینکه این فضای صمیمانه را داشتند احساس رضایت می کنند. نکته اساسی در این مورد این است، کودک…

  • دسته‌بندی نشده

    چگونه هوش هیجانی کودک خود را تقویت کنیم؟ قسمت دوم

    هوش هیجانی چه اجزایی دارد؟ شناخت و درک هیجانات اولین بخش از هوش هیجانی توجه به احساس و بیان احساس کودک است. باید به کودک بگویید که احساس خود را بیان کند. مثلا اگر کودک ناراحت است، بگوید من ناراحتم و احساس ناراحتی دارم و بتواند احساسش را بیان کند. استفاده به جا و درست از هیجانات کودکان باید بدانند هیجانات آنها طبیعی است اما باید از این هیجانات استفاده درست کنند. مثلا این کودکان در موقع بازی خوب می توانند احساسات خود را بروز دهند یا وقتی که غمگین می شوند می توانند به راحتی بگویند که چه چیزی باعث ناراحتی شان شده است.. درک کردن هیجان خود و…

  • دسته‌بندی نشده

    چگونه هوش هیجانی کودک خود را تقویت کنیم؟ قسمت اول

    صدای داد و فریاد علی بلند شده بود و جیغ می کشید و می دوید و هر چند لحظه برمی گشت و پشتش را نگاه می کرد و فریاد بلندتری می  کشید و در همان حین مامان مامان می گفت تا به مادرش برسد همه جمعی که در آن سالن بودند توجه شون جلب شده بود و بعضی ها دویدند سمت صدا  و تعدادی هم سرشان را به سمت کودکی که فریاد می کشید، چرخاندند. مادر کودک، علی جان، علی جان گویان به سمت او دوید. علی که مادرش را دید جیغ های بلندتری کشید و خودش را در بغل مادرش رها کرد. مادر علی دست روی سر فرزندش کشید و…

  • دسته‌بندی نشده

    دنیای فروشندگان فقیر(۱)

    دیروز بعدازظهر به خودم گفتم: خانم برو یه چرخی توی خیابون بزن،  الان چند وقته که این کمر درد لعنتی عجیب دست و پات را بسته و درد و رنجش یه یک طرف دیگر و اینکه دیگه نمی تونی پیاده روی کنی هم یک طرف دیگه که این یکی بدجوری حالت را خراب کرده. به خودم گفتم : پاشو پاشو برو بیرون هوایی به این کله ات بخره شاید ایده های جدید بیآد سراغت لباس پوشیدم و اومدم بیرون و نسیم خنک و البته سرد هوای ماه آذر به صورتم خورد. و حس خوبی پیدا کردم. هوا سرد شده بود و من که مدتها بود. از خونه بیرون نرفته بودم.…

  • دسته‌بندی نشده

    زبون درد😃😃

    نمی دونم شما هم مثل من که شب بخوابید،شروع می کنید در مورد کارهای روزتون فکر کردن یا نه؟البته من درست یا غلط کارم را نمیدونم؟؟ اما خدایی این فکر کردنه عجیب کاریه!! دیشب داشتم به این مسئله فکر می کردم که یاد زبونم افتادم. گفتم: خدایی این تیکه گوشت چه می کنه با آدم!! یادمه مامانم یک اصطلاحی را به کار می برد به نام زبون درد من موندم مامانم این اصطلاحات را از کجا در می آورد. چون خدایی من در کتاب لغت پیدا نکردم و از عموگوگلم که سوال کردم چیزی ندیدم😁😁 اما من برای خودم یه تعریفی از این حرف دارم احتمالا می خواسته بگه که…

  • دسته‌بندی نشده

    وای لباسام🤨🤨

    دیروز بعد ازظهر وقتی کارم تموم شد به خودم گفتم: بزاراین ماشین لباسشویی را روشن کنم ویه صفایی به این خونه و زندگی بدم به همین خاطر لباس ها را چپوندم توی ماشین و مایع لباسشویی را هم ریختم دگمه استارت را زدم ماشین شروع به کار کرد. منم با خیال راحت شروع کردم به کارو نظافت کلی خونه به خودم گفتم: خدایی چقدر راحت شدیم یاد قدیما بخیر طفلی مادرای ما، چقدر می نشستند پای تشت و لباس می شستند الان با یه دگمه ماشین ظرف شویی یا لباسشویی شروع به کار می کنه و چقدرهم خوب کار می کنه اما اونوقتا یادمه مامانم، می نشست توی حیاط و…